کد مطلب:41792 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

جنگ احد











روز هفتم شوال سال سوم هجری غزوه «احد» واقع شد. شمار سپاهیان اسلام در آغاز هزار نفر بود كه در میدان جنگ به هفتصد نفر رسید.

افراد دشمن سه هزار تن بود كه هفتصد نفر آنان از زره و تجهیزات لازم برخوردار بودند. شمار اسبها به دویست، و شتران به سه هزار بالغ می شد.

هدف از این جنگ، ایستادگی در برابر هجوم قریش بود كه به تلافی شكست بدر برپا كرده بودند، و نتیجه ی آن، پیروزی ظاهری دشمن و به جای ماندن بیش از هفتاد شهید از بزرگان مسلمین بود.

در آغاز، پیشرفت جنگ چنان بود كه پیروزی را برای مسلمین حتمی می نمود؛ چه آنكه قریش با از دست دادن یازده تن از پرچمداران خود، آنهم در نخستین ساعات جنگ چنان به وحشت و اضطراب افتاده بودند كه همگی پا به فرار گذاشتند. و اگر دختر «علقمه» پرچم واژگون آنها را به دست نگرفته بود و مسلمانان تیرانداز نیز شكاف كوه را رها نمی كردند، پیروزی مسلمین قطعی بود. اما بدبختانه سپاه خصم پس از فروپاشی، از نو سامان یافت و توصیه رسول گرامی صلی الله علیه و آله به تیراندازان كه به آنها فرموده بود:

«مبادا از جای خود حركت كنید. اگر دیدید كه ما نیز كشته می شویم، شما به یاری ما نشتابید و اگر پیروز هم شدیم و به جمع غنایم پرداختیم، باز

[صفحه 362]

هم با ما شركت نكنید... به فراموشی سپرده شد. در نتیجه سرنوشت جنگ به نفع كفار و مشركان رقم خورد.

در همین جنگ بود كه رسول گرامی را سنگباران كردند و دندان پیشین او را شكستند و چهره مباركش را مجروح ساختند كه خون بر گونه اش جاری شد. علی آب می ریخت و فاطمه زخم پدر را شستشو می داد. و چون خونریزی زیادتر می شد فاطمه پاره حصیری را سوزاند و روی زخم گذاشت تا خون بند آمد. از حوادث دردناك این غزوه، شهادت حمزه عموی پیامبر و كشته شدن حنظله غسیل الملائكه است.

در همین جنگ بود كه ابوسفیان فاتحانه و خرسند از نبرد، بانگ برداشت كه:جنگ و پیروزی به نوبت است. پیروزی امروز ما به تلافی شكست بدر است. رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: (اما تو اشتباه می كنی) ما و شما یكسان نیستیم؛ كشته های ما در بهشتند و كشته های شما در دوزخ.[1] .

[صفحه 363]

1-. .. مردم مكه نه تنها خود تا آخرین نفر بر ما هجوم آوردند، بلكه تمامی تیره های عرب چه هم پیمانان خود و چه كسانی كه بر آنها نفوذ داشتند- را علیه ما بسیج كردند و سپاهی انبوه گرد آوردند. در این لشكركشی بهانه قریش خونخواهی كشتگان بدر و جبران شكست گذشته بود.

پیامبر خدا(ص) كه توسط جبرئیل از نقشه شوم مشركان آگاه گشته بود، با افراد خود در تنگه احد سنگر گرفت و همان جا را پایگاه و قرارگاه خود ساخت.مشركان پیش آمدند و یك باره بر ما تاختند. افرادی از مسلمین شهید شدند و آنان كه باقی ماندند شكست خورده و پراكنده شدند. مهاجر و انصار همگی به سوی خانه های خود در مدینه گریختند و (به دروغ) قتل پیامبر خدا (ص) و یارانش را در شهر شهرت دادند و تنها با رسول خدا (ص) باقی ماندم.

لطف خدا شامل حال ما شد و پیشرفت مشركان متوقف شد. من آن روز كه پیشاپیش رسول خدا (ص) سپر بلا شده بودم و در دفاع از او پیكار می نمودم، هفتاد و چند زخم و جراحت برداشتم. (در این موقع حضرت آثار آن جراحات را بر جمع حاضر نشان داد). آن خدمتی از من سرزد كه ان شاءالله پاداش آن نزد پروردگارم محفوظ است.

2- در جنگ احد كه بر اثر سستی و آزمندی پاره ای از مسلمانان سرنوشت جنگ به نفع مشركان رقم خورد و فرصت طلایی از دست آنها ربوده شد و میدان تاخت و تاز برای مشركان فراهم آمد شخصی كه امیه بن ابی خذیفه نام داشت، در حالی كه تا دندان مسلح بود و در پوششی از آهن مختفی بود و جز برق چشمانش جای دیگری از بدنش آشكار نبود، به میدان نبرد آمد.

او پیوسته رجز می خواند و همآورد می طلبید و می گفت:

امروز روز تلافی بدر است، (امروز روزی است كه شكست بدر جبران می شود).

[صفحه 364]

از میان مسلمین كسی به مبارزه با وی به پا خاست. اما دیری نپایید كه به زخم دشمن از پای درآمد و شهید شد.

من آهنگ او كردم (و بر وی حمله بردم) و ضربتی بر سر او نواختم. اما از آنجا كه وی سر خود را با «كلاه خود» پوشیده بود و زیر آن هم زره (مخصوص) به سر داشت، شمشیر من اثر نكرد و چون او به علت بلندی قد بر من تسلط و برتری داشت، شمشیرش را به سوی من حواله كرد كه (خوشبختانه) در سپر نشست و در آن گیر كرد. در این حال كه زره او اندكی پس رفته بود (و زمینه مناسبی برای ضربه زدن فراهم شده بود) من از فرصت استفاده كردم و با یك ضربت هر دو پای او را قطع كردم و او بر زمین افتاد.

اما آن گستاخ با همان حال، آنقدر تلاش كرد تا شمشیرش را از سپر رها ساخت و دوباره با من به زد و خورد پرداخت.

دیدم گودی زیر بغل او آشكار است (و از پوشش زره بی بهره مانده است) با وارد ساختن یك ضربت در همان ناحیه او را از تلاش بیهوده آسوده ساختم.

3. شما را به خدا سوگند، آیا در میان خود فردی جز من می شناسید كه آن نه مبارز تنومند، از تیره «بنی عبدالدار» را- كه همگی از سران و پرچمداران قوم بودند- به خاك و خون كشیده باشد؟!

(آیا به یاد دارید) «صواب حبشی»، برده ی آن مقتولان را كه چگونه دیوانه وار و خشمگین به میدان كارزار آمد و فریاد زد و گفت:

«من به انتقام سروران و دلاورانی كه از كف داده ام به قتل شخصی جز محمد خرسند نخواهم شد»؟!

چشمانش كاسه خون شده بود. دهانش كف آلود گشته بود. و شما (مردم) وحشت زده از برابر او می گریختید. در این حال من به مقابله و مبارزه با او به پا خاستم.

[صفحه 365]

هنگامی كه صوأب به من نزدیك می شد گویی هیولایی جلو می آمد![2] .

نبرد بین ما آغاز شد. اما بیش از دو ضربت رد و بدل نشد. سرعت شمشیر من چنان برق آسا بود كه در یك لحظه او را دو نیمه ساخت. تیغه ی شمشیر بر تهیگاه و پهلوی وی اصابت كرد. قسمت پایین تنه او روی پاها بر زمین باقی ماند و بالا تنه او به جانبی افتاد و مسلمانان می نگریستند و به او می خندیدند!.[3] .

4. در بحبوحه ی جنگ «احد» شمشیرم دو نیمه شد. از میدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده عرض كردم:

ای فرستاده ی خدا! انسان چاره ای ندارد جز اینكه با شمشیر بجنگد و شمشیر من شكست.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نگاهی به اطراف انداخت، چشمانش بر شاخه ی خشكیده ی نخلی افتاد كه در كناری افتاده بود. آن شاخه ی نخل را برگرفت و تكانی داد كه ناگهان به شمشیر بدل شد و آن را به من داد؛ و این همان شمشیری است كه ذوالفقار[4] نام گرفت. آن را بر كسی فرود نیاوردم جز آنكه دو نیمه اش ساخت.

5. در هنگامه ی نبرد احد تیری به چشم «قتادة بن ربیع» اصابت كرد و آن را شكافت و تخم چشمش به گونه اش افتاد. با همان حال خود را به حضور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسانید و تقاضای شفا كرد....

رسول خدا صلی الله علیه و آله چشمش را گرفت و بر جای خود نهاد و شفا یافت طوری كه چشم مجروح، تیزبین تر از چشم دیگر گردید.

[صفحه 366]

6- در جنگ احد شانزده زخم عمیق برداشتم كه از شدت جراحت چهار مورد آن نقش بر زمین شدم[5] هر بار مرد خوش صورتی كه گیسوانی زیبا بر نرمه گوشهایش آویخته بود و بوی خوشی از او به مشام می رسید، بالای سرم حاضر می شد و بازوان مرا می گرفت و از زمین بلند می كرد و می گفت:

برخیز و بر مشركان و دشمنان حمله بر؛ چه اینكه تو در طاعت خدا و رسول هستی و آن دو پیوسته از تو خشنودند.

هنگامی كه خدمت رسول خدا (ص) رسیدم، قصه آن مرد را باز گفتم. آن حضرت فرمود:علی! چشمانت روشن باد، او جبرئیل بوده است.

7- در روز احد كه مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراكنده گشتند و او را در میان انبوه دشمن، یكه و تنها رها ساختند، آن روز من به قدری برای آن حضرت ناراحت و پریشان گشتم كه سابقه نداشت. حال من، حال كسی بو دكه بر نفس خود تسلط و اختیاری نداشته باشد. پیش روی حضرت با دشمنان مهاجم می جنگیدم و آنها را از اطراف وی پراكنده می ساختم تا اینكه پس از گذشت لحظاتی به عقب باز گشتم تا از حال او خبر گیرم. اما هر چه جویا شدم خبری نیافتم (نگران شده) با خو گفتم، پیامبر خدا(ص) به كجا ممكن است رفته باشد؟! احتمال فرارا كه در حق وی منتفی است؛ معنی ندارد كه رسول خدا (ص) از میدان كارزار فرار كرده باشند. احتمال شهادت هم در بین نیست، چون اگر شهید شده بود باید در میان كشته ها دیده می شد. پس راهی جز این

[صفحه 367]

باقی نمانده كه او را به سوی آسمانها برده باشند (و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند) از شدت خشم و ناراحتی غلاف شمشیرم را شكستم و با خود گفتم: حال كه چنین است به تلافی فقدان او چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم.آنگاه خود را به دریای دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم. با فرار دشمن محوطه ای برابر دید من باز شد؛ ناگهان دیدم رسول خدا(ص) با حال ضعف و بیهوشی نقش بر زمین افتاده است!

(معلوم شد كه او در تمام این مدت زیر دست و پای دشمن بوده است) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم. نگاهی به من كرد و فرمود: علی! مردم چه كردند؟گفتم: به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسلیم كردند و خود گریختند.

در این بین پیامبر خدا (ص) متوجه حمله گروهی از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگیرانه به او یورش برند. فرمود: یا علی! آنان را از من دور كن.[6] .

من به جانب آنها حمله بردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر یك به سویی گریخت.سپس پیامبر خدا (ص) فرمود: علی! آیا صدای رضوان را كه در آسمان در مدح و ستایش تو سخن می گوید می شنوی؟! او هم اینك بانگ برداشته و می گوید:


شمشیری جز شمشیر علی نیست
و جوانمردی جز علی نیست


همان جا من خدای را سپاس گفتم و بر لطف و نعمتی كه به من عطا كرده است

[صفحه 368]

اشك شوق ریختم.

دوشنبه هفتم یا پانزدهم شوال، سال سوم هجرت، جنگ احد پایان پذیرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت و شب یكشنبه را در مدینه بود و مسلمانان هم به معالجه و مداوای مجروحان خود پرداختند.

پیامبر چون نماز صبح روز یكشنبه را خواند؛ اطلاع یافت كه «لشكر ابوسفیان كه پس از پیروزی، روانه ی مكه شده بودند، هنگامی كه به سرزمین «روحاء» رسیدند، از كار خود پشیمان گشته و تصمیم به مراجعت به مدینه و نابود كردن باقی مانده ی مسلمان گرفته اند».[7] .

8. این خبر كه به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید فورا فرمان داد كه لشكر خسته و شكست خورده ی «احد»، خود را برای شركت در جنگ دیگری آماده كنند. اما به مردم اعلام كرد:

«فقط كسانی حق شركت دارند كه دیروز در «احد» همراه بوده و از جنگ آسیب و جراحت برداشته اند». فراریها و منافقان كه قهرا سالم مانده بودند، حق همراهی نداشتند.

به این ترتیب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و مجروحان ارتش اسلام حركت كردند و در محلی به نام «حمراء الاسد» (كه هشت میل با مدینه فاصله داشت) رسیدند و اردو زدند.

انتشار این خبر در میان لشكر قریش موجی از رعب و وحشت ایجاد كرد، (خصوصا از این مقاومت عجیب و شركت مجروحان در میدان نبرد سخت به وحشت افتادند و شاید فكر می كردند ارتش تازه نفسی از مدینه به آنها پیوسته است).

در این بین لشكر قریش با مسافری كه عازم مدینه بود، مواجه می گردند، این مسافر «نعیم بن مسعود» از تیره اشجع بود. ابوسفیان به او گفت: حال كه تو آهنگ مدینه داری، راه خود را از جانب «حمراء الاسد» (یعنی همان جایی كه ارتش اسلام

[صفحه 369]

اردو زده و به تعقیب قریش پرداخته است) قرار ده و محمد صلی الله علیه و آله را بترسان و به او بگو «در راه كه می آمدم، سپاه ابوسفیان را چنین و چنان دیدم، نیروهای بسیاری از تیره های مختلف عرب به آنها پیوسته اند و قدرتی فوق العاده تشكیل داده اند، خوب است كه بازگردید و جان خود را به خطر نیندازید، و تا می توانی آنها را بترسان، اگر چنان كردی و آنها را از تعقیب ما بازداشتی، ده شتر جوان پاداش خواهی گرفت».

«نعیم به مسعود» پذیرفت و به حمراء الاسد آمد و آنچه می خواست به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت، سپس یاران آن حضرت را مخاطب ساخت و گفت: «بامداد فردا با ارتشی روبرو خواهید شد كه شما را یارای برابری با آنها نیست پس حرف مرا بشنوید و به خیرخواهی من اعتماد كنید و از راهی كه آمده اید بازگردید...».

همراهان حضرت پاسخ دادند: «خدا ما را كافی است و او بهترین حامی است» و تو نیز آگاه باش كه ما از آنها هیچ خوفی به دل نداریم.

اینجا بود كه این آیه نازل گردید:[8] .

«اینها كسانی بودند كه جمعی از مردم (به حسب این روایت نعیم بن مسعود) به آنها گفتند: «لشكر دشمن بسیج گشته و آماده حمله اند. از آنها بترسید»، اما آنها نه تنها نترسیدند بلكه به عكس بر ایمانشان افزوده شد. و گفتند: خدا ما را كافی است و او بهترین حامی است...».

(پیامبر و همراهان، هر چه انتظار كشیدند، از حمله دشمن خبری نشد، شبها در پانصد محل آتش می افروختند چنانكه شعله های آتش از مسافتهای دور دیده می شد و همهمه ی سپاهیان نیز از راه دور شنیده می شد. سرانجام رسول خدا صلی الله علیه و آله و همراهان پس از سه روز و یا به نقلی پنج روز توقف، به مدینه بازگشتند).

1. قال علی علیه السلام:... فان اهل مكة اقبلوا الینا علی بكرة ابیهم قد استحاشوا من یلیهم من

[صفحه 370]

قبائل العرب و قریش طالبین بثار مشركی قریش فی یوم بدر فهبط جبرئیل علی النبی فانباه بذلك فذهب النبی و عسكر باصحابه فی سد احد و قبل المشركون الینا فحملوا علینا حمله رجل واحد. واستشهد من المسبین من استشهد و كان ممن بقی ما كان من الهزیمه و تقیت مع رسول الله (ص) و مضی المهاجرون و الانصار الی منازلهم من المدینه. كل یقول: قتل النبی و قتل اصحابه. ثم ضرب الله عزوجل وجوه المشركین و قد جرحت بین یدی رسول الله (ص) نیفا و سبعین جرحه. منها هذه و هذه ثم القی رداه و امریده علی جراحاته و كان منی فی ذلك ما علی الله عزوجل ثوابه ان شاء الله.[9] .

2-. .. لما كان یوم احد و جال الناس تلك الجوله اقبل امیه بن ابی حذیفه بن المغیره و هو دارع مقنع فی الحدید ما یری منه الا عیناه و هو یقول: یوم بیوم بدر. فعرض له رجل من المسلمین فقتله امیه فصمدت به فضربته بالسیف علی هامته و علیه بیضه و تحت البیضه مغفر فنبا سیفی و كنت رجلا قصیرا فضربنی بسیفه فاتقیت بالدرقه فلحج سیفه فضربته و كان درعه مشمره فقطعت رجلیه فوقع و جعل یعالج سیفه حتی خلصه من الدقه و جعل یناوشنی و هو بارك حتی نظرت الی فتق تحت ابطه فضربته فمات.[10] .

3-. .. نشدتكم بالله هل فیكم احد قتل من بنی عبد الدار تسعه مبارزه كلهم یاخذ اللوا، ثم جا صواب الحبشی مولاهم و هو یقول: و الله لا اقتل بسادتی الا محمدا. قد ازبد شدقاه و احمرت عیناه فاتقیتموه وحدتم عنه و خرجت فلما اقبل كانه قبه مبینه فاختلف انا و هو ضربتین فقطعته بنصفین و بقیت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمه علی الارض ینظر الیه المسلمون و یضحكون منه.[11] .

4-. .. انقطع سیفی یوم احد، فرجعت الی رسول الله (ص) فقلت: ان المرا یقاتل بسیفه و قد

[صفحه 371]

انقطع سیفی، فنظر الی جریده نخل عتیفه یابسه مطروحه، فاخذها بیده ثم هزها فصارت سیفه ذاالفقار فناولنیه فما ضربت به احدا الا وقده بنصفین.[12] .

5-. .. ان ابا قتاده بن ربعی كان رجلا صحیحا فلما ان كان یوم احد اصابته طعنه فی عینه فبدرت حدقته فاخدهابیده ثم اتی بها الی النبی فقال یا رسول الله (ص) ان امراتی الان تبغضنی فاخذها رسول الله (ص) من یده ثم وضعها مكانها فلم تك تعرف الا بفضل حسنها علی العین الاخری.[13] .

6-. .. اصابنی یوم احدست عشره ضربه سقطت الی الارض فی اربع منهن فاتانی رجل حسن الوجه حسن اللمه طیب الریح فاخذ بضبعی فاقامنی ثم قال: اقبل علیهم فانك فی طاعه الله و طاعه رسول الله (ص) و هما عنك راضیان... فاتیت النبی فاخبرته فقال: یا علی اقر الله عینك ذاك جبرئیل.[14] .

7-. .. لما انهزم الناس یوم احد عن رسول الله (ص) لحقنی من الجزع علیه ما لم یلحقنی قط و لم املك نفسی و كنت امامه اضرب بسیفی بین یدیه فرجعت اطلبه فلم اره. فقلت: ما كان رسول الله (ص) لیفر و ما رایته فی القتلی؟ و اظنه رفع من بیننا الی السما، فكسرت جفن سیفی و قلت فی نفسی: القاتلن به عنه حتی اقتل و حملت علی القوم فافرجوا عنی و اذا انا برسول الله و ولا الدبر من العدو و اسلموك. فنظر النبی الی كتیبه قد اقبلت الیه فقال لی: رد عنی یا علی! هذه الكتیبه؛ فحملت علیها اضربها بسیفی یمینا و شمالا حتی ولو الادبار.فقال النبی: اما تسمع یا علی مدیحك فی السما؟! ان ملكا یقال له رضوان ینادی:لا سیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی... فبكیت سرورا و حمدت الله سبحانه و تعالی علی نعمته.[15] .

[صفحه 372]

8.... أوحی الله تعالی الی رسول الله صلی الله علیه و آله أن اخرج فی وقتك هذا لطلب قریش و لا تخرج معك من أصحابك الا من كانت به جراحة. فأعلمهم بذلك، فخرجوا معه علی ما كان بهم من الجراح حتی نزلوا منزلا یقال له «حمراء الاسد» و كانت قریش قد جذت السیر فرقا. فلما بلغهم خروج رسول الله صلی الله علیه و آله فی طلبهم خافوا فاستقبلهم رجل من «اشجع» یقال له «نعیم بن مسعود» یرید المدینة، فقال له ابوسفیان صخر بن حرب: یا نعیم هل لك أن أضمن لك عشر قلائص و تجعل طریقك علی «حمراء الاسد» فتخبر محمدا انه قد جاء مدد كثیر من حلفائنا من العرب: كنانة و عشیرتهم و الاحابیش و تهول علیهم ما استطعت فلعلهم یرجعون عنا؟ فاجابه الی ذلك. و قصد «حمراء الاسد» فاخبر رسول الله صلی الله علیه و آله بذلك و قال: ان قریشا یصبحون بجمعهم الذی لا قوام لكم به فاقبلوا نصیحتی و ارجعوا. فقال اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله: «حسبنا الله و نعم الوكیل» اعلم انا لا نبالی بهم. فانزل الله سبحانه علی رسوله: «الذین استجابوا لله و الرسول الی قوله: «و نعم الوكیل»....[16] .

[صفحه 373]



صفحه 362، 363، 364، 365، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 372، 373.





    1. ر. ك: تاریخ پیامبر اسلام، ص 306.
    2. در روایت به «قبة مبنیه» یعنی گنبد برافراشته تشبیه شده است.
    3. بخشی از سخنان آن حضرت است كه در روز شورا خطاب به نامزدهای خلافت و سایر حضار ایراد فرمود.
    4. در خصوص شمشیر حضرت روایات دیگری هم وارد شده است.
    5. رسول خدا(ص) به ام سلیم و ام عطیه، دو بانویی كه در كار درمان مجروحان تلاش می كردند، فرمود: زخمهای علی را درمان كنید. گفتند: نی شود، هر زخمی را كه مرهم می گذاریم جای دیگر از تن علی می تركد.پیامبر خدا(ص) كه وضع را چنین دید خودش دستی بر زخمهای پیكر علی كشید و در جا شفا یافت.(راه محمد، ج 1، ص 286).
    6. ابن ابی الحدید می نویسد: دسته ای كه برای كشتن پیامبر خدا (ص) هجوم آودره بالغ بر پنجاه نفر بودند و علی در حالی كه پیاده بود آنها را متفرق می ساخت. اما آنها بزودی جمع می شدند و از نو حمله می كردند و هر بار علی آنها را پراكنده می ساخت و این كار بارها تكرار شد.

      سپس جریان نزول جبرئیل یا رضوان را نقل می كند و می گوید: علاوه بر این مطلب كه از نظر تاریخی مسلم است، من خود در برخی از نسخه های كتاب غزوات محمد بن اسحاق جریان فرود آمدن جبرئیل را دیده ام... حتی روزی از استاد خود، عبدلوهاب سكینه از صحت آن پرسیدم. وی گفت این خبر صحیح است.

      به او گفتم: پس چرا مؤلفان صحاح ششگانه، از درج آن در كتابهایشان غفلت ورزیده اند؟

      در پاسخ گفت: مگر همه روایات صحیح در صحاح ستّه گرد آمده است؟ خیلی از روایات صحیح داریم كه نویسندگان صحاح در جوامع خود نیاورده اند. (شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 211).

    7. تاریخ پیامبر اسلام، ص 344.
    8. (الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكیل). سوره ی آل عمران (173:3).
    9. خصال، ص 416؛ اختصاص، ص 167: بحار، ج، 20، ص 69.
    10. شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 275.
    11. خصال، ص 668.
    12. بحار، ج 20، ص 78.
    13. احتجاج، ص 224.
    14. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 273؛ بحار، ج 20، ص 93.
    15. ارشاد، ج 1، ص 86؛ اعلام الوری، ج 1، ص 193؛ بحار، ج 20، ص 86.
    16. بحار، ج 20 ص 111.